محسن/آرزو ::
دوشنبه 88/2/14 ساعت 10:7 صبح
سلام به هومن و آرزوی عزیزم
آرزو به خدا دیگه خسته شدم
هومن جان باشه من شمارمو مینویسم
ارزو گلم این نامه تقدیمه تو......................
به نام آن خدایی که ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند به حرمت آن شاخه گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !
به حرمت قدم هایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !
به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان توام ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی تو از تمام رویا ها دلگیرم !
رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی ! رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه !
و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من...
تو که ایمان داشتم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی ...
تو که ایمان داشتم ساده ای و سادگی ام را باور داری ...افسوس ...
افسوس رفتی ...
ساده مثل دلتنگی های من ...
و حتی ساده مثل سادگی هایم ...
من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود ...
کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...
رفتی و گریه هایم را ندیدی !
ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که هر چه بود از شادی نبود ...
بغضی که به دست تو شکست ...
چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد ...
و حتی به این اشک ها اعتنا نکردی ...!
آرزو ................
خدانگهدار....
نوشته های دیگران()